اوشون فشن

شعر،دلنوشته

اوشون فشن

شعر،دلنوشته

اوشون فشن

آنان که خاک را به هنر کیمیا کنند با لطف خود زخم دل ما دوا کنند

خرید ساعت مچی - خرید ساعت مچی
آخرین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۷
فروردين


لنگاتو نو هوا کنید ،دولت تدبیر اومده........................بچه ها رو صدا کنید ،دولت تدبیر اومده

شیخ شریف این دیار رئیس جمهوری شده...............دف بزنید صفا کنید ،دولت تدبیر اومده

وزیر نگو یه دسته گل بعضی نحیف بعضی تپل............تشکر از خدا کنید ،دولت تدبیر اومده

کی گفته دست شیخ ما جاروی باغبونی دیده...........من ندیدم حیا کنید، دولت تدبیر اومده

سبد سبد کالای ناب،خبرهای خوب ژنو...................دست و جیغ و هورا کنید، دولت تدبیر اومده

ارزونی از دست چپم دفع تورم از کنار.....................این رو میگم شما بگید، دولت تدبیر اومده

آمریکا بابا عالیه،سکس و ویچت چه حالیه................شارع و رهبر نه بابا ،دولت تدبیر اومده

گفتم ازین خضعولات تا که تو عبرتت بشه.................هرجا میری چیا میگن؟،دولت تدبیر اومده

خوبه که خر نشه کسی با آبنبات و شکلات.............دولت تدبیر کجا بود ،دولت جو گیر اومده

هرچی می خوام چیزی نگم به جون بابا نمیشه..........فرهنگ دولتی ببین، با شکل تزویر اومده

من نمی خوام سیر بخوابم اینو به کی بگم بابا؟..........باشه خفه میشم ولی، دوباره تحقیر اومده

یاد علی مرد زمان که تنها و غریب نشست...............شمشیر ابن ملجم و عمروعاص پیر اومده

به اسم مولا می برن بزهای صاحبخونه رو................ایندفه دزدی و ریا به اسم تدبیر اومده

  • محمد تاجی
۲۵
فروردين
لب جویی نشستم جویباری
   یکی دختر بدیدم چون قناری
    بدستش کوزه ای،شاید پری بود
      پریچهری ، غزالی ، آفتابی
   چنان شد حال من از دیدن او
    که شد سرور به ما و ما فدایی
     چه قدی داشت وقتی که بپا شد
      بلند و نازک و خوش عطر ماهی
      نگاهم را نگاهی کرد و رد شد
      ندیدم این مرامش را خدایی
     دوچشمم را درآوردم به سویش
      بخندید و ندادم من جوابی
زمین افتادم و حسنش بگفتم
  سری چرخاند وکارش شد جدایی
یکی شیخی بدیدم پرسه می زد
بگفتم حال و دادم او ندایی
کای آزرده و رنجور بشنو
همو دنیا بود ،دنیای فانی
  اگر زنجیر بر دستت گذارد
    نه ایمانی بماند نه دوایی
    جوانی را به عیاشی مپندار
جوانی را خدایی کن ،خدایی
  • محمد تاجی
۲۵
فروردين

شعرم نمی آید، ولم کن ذهن وسواس

خاموشی از شعر پریشان حال بهتر

صدها ردیف از قافیه آید به ذهنم

همراه آن الفاظ بی افسار و پیکر

هی سیخ و میخم میزنی تاکه بگویم

شعری که باشدمحور آواز یک خر

من کهجناب حافظ و سعدی نباشم

بازیگرم در نقش پرگویی سخنور

ای دل بیا از این سر ما دست بردار

اصرار توآتش زند هر خشکی و تر

اینبار جای وسوسه حرفی دگر زن

از آدمیت،زندگی،دامان مادر

اشعار بی مایه دگر لطفی ندارد

انگار تو ولکن نیستی بیرون شو از سر

  • محمد تاجی