عقده ی دل بگشا ، میکده از غیر تهیست
جام بالا کش و فریاد بزن دیر، تهیست
رقص مستانه بیارای به اشعار شگفت
گوش شیطان بدر از گفتن اذکار شگفت
لب سرخت به لب جام محبت تر کن
شمع و پروانه بیاور ظلمات ابتر کن
جضرت عشق ببین و به ثنایش بنشین
گردنت خم بنما و به فدایش بنشین
سفر عشق محیا شده اینک لیلی
بنواز آن نی و بردار کمانک لیلی
ولی ای کاش حقیقت چو تو خالی باشد
دل ز هر همهمه و غمکده خالی باشد
قدمت بر سر چشمم بگذار ای لیلی
میل با ناز تو است و بشو یار ای لیلی
چو بلبل از گلستان ترد گشته
گل از بی همزبانی زرد گشته
نسیم گرم و شرجی خلیجی
ز نامردی و غمها سرد گشته
و جانم را به حلق آورده دنیا
کمال جسم و روحم درد گشته
وقتی وجودت در کنارم نیست گشته
بوسیدنت بهرخریدن لیست گشته
شبها بدون تو ندارم راحت و شام
تعداد غیبت های تو هم بیست گشته
گردش و بیرون آمدن معنا ندارد
بودن و یا رفتن برایم چیست گشته
حالا که اینطورست ای لیلی بدانکه
مرد امید تو یه پا آرتیست گشته
تاکه بدزدد روح و جسمت را عزیزم
.....شاید که بگویی که منم دیوانه
...........اینک ز تو پرسم تو بگو بل یا نه
..........................در باره ی عاشق تو چه می پنداری؟
...............................................این عشق چه هست و تو چه می انگاری؟
..........................................................................راز گل و بلبل چه بُود فکری کن؟
...................................................................گر فهم تو آمد برو و شکری کن
سر منشاء زندگی انسان عشق است
مهری که نشسته بر دل و جان عشق است
پیروز رمان های قدیمی ، عاشق
امروز ، دغل باز و دروغی عاشق
عشقی که پر از محبت و تحسین است
بر پاکی آن قسم خورم ، تضمین است
عشقی که چو مهر مادری برخیزد
بیماری و درد آدمی برچیند
عشقی که به مهر واقعی منجر شد
بر قلب سیاه شیطنت خنجر شد
هر کس که درین زمین ندارد عشقی
بر رب ملک چگونه داری مهری؟
من جویم از او صفات اجلالش را
بر گونه ی تو و یا لبت خالش را