دنیای فانی
دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۱۲ ب.ظ
لب جویی نشستم جویباری
یکی دختر بدیدم چون قناری
بدستش کوزه ای،شاید پری بود
پریچهری ، غزالی ، آفتابی
چنان شد حال من از دیدن او
که شد سرور به ما و ما فدایی
چه قدی داشت وقتی که بپا شد
بلند و نازک و خوش عطر ماهی
نگاهم را نگاهی کرد و رد شد
ندیدم این مرامش را خدایی
دوچشمم را درآوردم به سویش
بخندید و ندادم من جوابی
زمین افتادم و حسنش بگفتم
سری چرخاند وکارش شد جدایی
یکی شیخی بدیدم پرسه می زد
بگفتم حال و دادم او ندایی
کای آزرده و رنجور بشنو
همو دنیا بود ،دنیای فانی
اگر زنجیر بر دستت گذارد
نه ایمانی بماند نه دوایی
جوانی را به عیاشی مپندار
جوانی را خدایی کن ،خدایی
- ۹۳/۰۱/۲۵